• امروز : سه شنبه - ۲۹ اسفند - ۱۴۰۲
  • برابر با : Tuesday - 19 March - 2024

آخرین خبرها

اجرای طر‌های آبرسانی در ۶۰۹ روستای خوزستان/حفر دو چاه در شهرهای اندیکا و لالی ضرورت مرمت قلعه تاریخی لیت در اندیکا/قلعه ای با قدمت فراوان در انتظار نگاه مسئولان ۲۴۰۰ راس گوسفند در استان چهارمحال و بختیاری در اثر وقوع سیل تلف شدند توافقات فامیلی برای تغییر آیین های عزاداری/چالشی برای اصلاح رسوم محلی بختیاری اندیکا یعنی آخر محرومیت/ بهانه‌ها برای ساخت بیمارستان در اندیکا کنار گذاشته شود روایتی ازفداکاری معلمان عشایر در خوزستان/گذر از دل کوه برای رسیدن به کلاس درس فوت دو کودک ۵ و ۸ ساله بر اثر ریزش آوار ساختمان مسکونی در روستای دهنو کوهرنگ دست‌درازی آفت جوانه‌خوار بلوط به جنگل‌ های زیبای زاگرس/تامین اعتبار نشود، نفس زمین می‌بُرَد اختتامیه نخستین جشنواره منطقه‌ای آوازهای حماسی بختیاری در اندیکا برگزار شد جاده بین شهری لالی به الیگودرز،خاری مانده در پاشنه مردم زاگرس فقدان گفتمان در خوزستان بیداد می کند تنگه مخوف و ترسناک دوزویل در لالی یوسف داوودی ازمدیر عاملی پتروشیمی مسجد سلیمان برکنارشد/سعید آتشباری مدیرعامل شرکت پتروشیمی مسجدسلیمان شد پتروپالایش بختیاری را جدی بگیریم حفر «تونل گلاب»؛ مساوی با مرگ خاموش زاینده‌رود / کوچ اجباری مردم چهارمحال و بختیاری با اجرای طرح پژمان بختیاری : شاعر ، محقق و مترجم عارف نامی شیخ عبدالله پیاده میرزای بختیاری شاعر و عارف بزرگ بختیاری صلاحیت چهارمین شهردار منتخب شورای شهر مسجدسلیمان نیز مورد تایید قرار نگرفت گردنه زیبای چری در جوار زردکوه بختیاری چم سور و دره برکه در لالی امامزاده سید صالح مرغا در شهرستان ایذه روستای زیبا و پلکانی سرآقا سید در کوهرنگ آبشار آب سفید الیگودرز در قلب رشته کوه زاگرس غار یخی و بسیار زیبای چما در کوهرنگ جزیره زیبای کِوِشک در شهرستان اندیکا امامزاده محمد بن زید (ع) در گتوند اعتراض مردم چهارمحال و بختیاری به طرح های انتقال آب/هشدار مردم به مسئولان در خصوص تبعات انتقال آب آبشارهای زیبای شیوند در دل کوهستان های ایذه شهردار جدید لالی معارفه شد/احسان فرامرزی رسما شهردار لالی شد دانلود همه آهنگ های کوروش اسدپور دانلود همه آهنگ های مسعود بختیاری دانلود آلبوم دشت لاله غلامشاه قنبری اینجا چهارمحال و بختیاری است ؛ سرزمین سرچشمه‌های خشکیده! دشت زیبای لاله های واژگون در کوهرنگ گردشگاه تاریخی پیرغار فارسان زیبا و باطراوت مثل آبشار شیخ علی خان کوهرنگ دعوت ۶ کشتی‌گیر و یک مربی ایذه‌ای به اردوی تیم ملی نوجوانان ضرورت تعیین حقآبه سازه های جهانی آبی -تاریخی شوشتر اندیکا میزبان نخستین جشنواره موسیقی آوازهای حماسی بختیاری جذابیت های ساختاری در شعرهای یارمحمد اسدپور تبدیل فاجعه ریز گرد به جنگ اعصاب در خوزستان سازه های آبی تاریخی شهرستان شوشتر با افتخار از پشت کوه آمده ام

3

پژمان بختیاری : شاعر ، محقق و مترجم

  • ۳۱ فروردین ۱۴۰۱ - ۱۰:۰۶
پژمان بختیاری : شاعر ، محقق و مترجم

حسین پژمان بختیاری، شاعر بزرگ معاصر و محقق و مترجم برجسته در سال ۱۲۷۹ هجری شمسی به دنیا آمد. زادگاه اصلی و سرزمین پدری وی (همچنانکه خود پژمان نوشته) «دشتک بختیاری» است که در ۸۵ کیلومتری مرکز استان چهارمحال بختیاری، در دامنه کوهساران بلند، منتهی به «زردکوه بختیاری» و در کنار سرچشمه های اصلی «رود […]

حسین پژمان بختیاری، شاعر بزرگ معاصر و محقق و مترجم برجسته در سال ۱۲۷۹ هجری شمسی به دنیا آمد. زادگاه اصلی و سرزمین پدری وی (همچنانکه خود پژمان نوشته) «دشتک بختیاری» است که در ۸۵ کیلومتری مرکز استان چهارمحال بختیاری، در دامنه کوهساران بلند، منتهی به «زردکوه بختیاری» و در کنار سرچشمه های اصلی «رود کارون» واقع است.

    پدرش،«علیمرادخان میرپنج» از سلسله معروف خوانین بختیاری، و از سرداران دوران مشروطه بود که در دشتک سکونت داشت و در اواخر قاجاریه، به منظور تصدی مناصب نظامی به تهران می رود و در دستگاه مظفر الدین شاه صاحب عنوان لشگری میرپنج (سرتیپ) می شود. وی در دوران مشروطیت به همراه خواهرزاده ی خود، علیقلی خان سردار اسعد بختیاری (از سران بزرگ مشروطیت) در مبارزات مشروطه نقش فعالی داشت. علیمرادخان که  قبلا” در دشتک  ازدواج کرده بود، در زمان اقامت در تهران نیز با دختری جوان از خاندانی مشهور ازدواج می کند، که از نوادگان قائم مقام فراهانی (وزیر مشهور دوره ی قاجاریه) بود. پژمان ثمره ی این ازدواج است.  

  مادر پژمان «عالمتاج قائم مقامی متخلص به ژاله» از شاعران نامدار اواخر قاجاریه و از سلسله شریف سادات بود که اشعار زیبا و پر خروش وی در باب حقوق زن معروف است. این وصلت نامتناسب به دلیل فاصله ی سنی و ناسازگاری اندکی بعد به جدایی انجامید و پژمان که نوزادی بیش نبود در رنج و آوارگی به زندگی خود ادامه می دهد در چنین شرایطی پیرمردی از اهالی دشتک به نام «کاکا اواسعلی» که از ملازمان علیمرادخان بود، از پژمان مواظبت و نگهداری می کند (بعدها در سن ۲۷ سالگی دوباره مادر را می بیند و با وی زندگی می کند) از سن سه سالگی  به بعد پدرش اصرار داشت که به وی خواندن و نوشتن  و بویژه قرآن بیاموزد و در این راه سخت گیری می کند. علیمرادخان که در آن دوران به دلیل جنگ های بعد از مشروطه فرمانده بخشی از قشون بختیاری در آذربایجان بود، نمی توانست در کنار وی باشد، بنابر این پژمان را در حدود سال ۱۲۸۵ هـش. در معیت برادر و خواهرش و چهل نفر سوار بختیاری به دشتک بختیاری (زادگاه خود) می فرستد.

    پژمان درشرح زندگینامه ی خود،که در مقدمه ی «خاشاک» و دیوان اشعار آمده است به این سفر اشاره می کند و به توصیف از زندگی در دشتک و مناظر زیبای آن (در بیش از یکصد سال قبل) می پردازد:  «چند روز بعد به «دشتک» رسیدیم این قریه زادگاه اعضای خاندان ما بود که در پشت رشته مرتفع «زردکوه» بر کنار شعبه ی اصلی «کارون» جای داشت». پژمان در دشتک زندگی تازه و سرشار از شادی و شور را تجربه می کند. در آنجا اسب سواری، تیراندازی و فنون رزم را فرا می گیرد. زندگی در دامان طبیعت زیبا و مناظر دل انگیز اطراف دشتک، برای او شگفت انگیز و اثرگذار بود تا جائی که آن را سرآغاز تحولات روحی و الهام بخش زندگی شاعرانه ی خود می داند: «دیدن و بهره بردن از آن همه چیزهای زیبا از آن همه کوه و بیشه و دشت و صحرا از آن زندگی بی تکلف برای من و روح من عوالم تازه ای به وجود می آورد و افکار کودکانه ی مرا دچار تشنجها و هیجانهای بی سابقه ای می ساخت». محیط آرام و شاعرانه منطقه دشتک بختیاری با طبیعت زیبا و کوهساران بلند و باشکوه به تدریج الهام بخش افکار و اندیشه های شاعرانه ی او می گردد: «در آن مدت و این سفر، چیزهائی دیدم که  می توانم آنها را محرک اصلی شعر خود بدانم…


   پژمان بختیاری نخستین بار در دشتک بختیاری به مکتبخانه می رود و نزد «ملاعلی بنده بهرامی» به تحصیل علم مشغول می شود «مکتبخانه ما مسجدی تاریک بود که چنار بسیار عظیم و چند صد ساله ای بر آن سایه می افکند.«ملاعلی بنده» استاد مکتب ما بود و تمام دختران و پسران «دشتکی» در محضرش درس می خواندند.».۲   وی پس از چند سال به تهران برمی گردد و تحصیلات خود را ابتدا در مدرسه «اشرف» سپس در مدرسه فرانسوی «سن لویی» ادامه می دهد. در این مدرسه با «نیما یوشیج» همدرس بود. پدرش اگر چه به زندگی وی چندان توجهی نداشت اما نسبت به درس خواندن او اهتمام خاص داشت. در سن ده سالگی پدر را از دست می دهد، علیمرادخان قبل از مرگ سرپرستی وی را به علیقلی خان سردار اسعد بختیاری محول می کند و ثروت قابل توجه خود را در تهران در اختیار او می گذارد مشروط بر آنکه پژمان را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. اما این امر با بی توجهی تحقق نمی یابد. سردار اسعد کمی بعد بیمار و فلج می شود.

    پژمان به اصرار نامادری اش دوباره به دشتک فرستاده می شود. پس از چند سال دوباره به تهران باز می گردد و به تحصیلات خود ادامه می دهد. با مرگ سردار اسعد، رنج ها و آوارگی های وی بیشتر می شود و از ثروت پدر چیزی به وی نمی رسد.در این نگام در اتاقی از عمارت جعفرقلی خان اسعد پسر سردار اسعد زندگی می کرد و از کتابخانه عمارت بهره می برد. اما مدتی بعد با نپرداختن شهریه از مدرسه سن لویی اخراج می شود.  ناچارا ابتدا در اداره بی سیم ارتش و سپس به استخدام وزارت پست تلگراف در می آید و تا باز نشستگی در آنجا خدمت می کند.  پژمان با کوشش در کسب علم و دانش و مطالعات مستمر، به تدریج سرآمد محافل علمی و ادبی می شود. آثاری را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه نمود. و در زمینه ی تاریخ  و فرهنگ و شعر و ادب نیز آثار فراوانی برجای گذاشت وی با شاعران و استادان بزرگ آن زمان همچون  «ملک الشعرا بهار، ایرج میرزا، استاد فروزانفر، جلال الدین همایی، رهی معیری، مهدی اخوان ثالث، استاد شهریار و…» همنشینی و معاشرت داشت و در ادبیات ایران جایگاه برجسته ای یافت. اشعار او سرشار از مضامین نو و تعابیر بدیع  است. وی ضمن پایبندی به سنت ها و قواعد شعر فارسی از شاعران نواندیش و نوپرداز معاصر به شمار می رود و در تحول شعر معاصر نقش اثرگذاری داشت.

   پژمان از ارادتمندان به اهل بیت بویژه مولای متقیان امام علی (ع) بود و در وصف و رثای آنان اشعار نغز سروده است. شاعری رنج کشیده و خودساخته بود و همواره اخلاق و ارزش های معنوی را می ستود. از سویی دگر میهن پرستی پر شور و دلسوخته بود به ایرانزمین، عشق می ورزید و بیگانه ستیز بود. پژمان نسبت به زادگاه پدری و سرزمین بختیاری نیز دلبستگی فراوان داشت و در وصف آن اشعار بلند و جاودانه ای سرود و اشعاری نیز به گویش بختیاری دارد.. در زندگی شخصی پژمان به دلیل آوارگی و گرفتاری سالها در تجرد و تنهایی ریست و بعدها در سن میانسالی ازدواج نمود و صاحب دو فرزند دختر و پسر شد. ۳   در دوران پایانی عمر گرفتار بیماری و رنج ناشی از آن می شود که این بیماری رنج آور سالها ادامه می یابد. سر انجام پژمان بختیاری پس از عمری درد و رنج و ناکامی، در روز سوم آذر ماه ١٣۵٣ در سن٧۴ سالگی بر اثر بیماری سرطان در تهران درگذشت. او را در قبرستان بهشت زهرا (قطعه هشت) دور از زادگاه پدری، به خاک سپردند.۴

تا رهـرو عدم شد جسم  شکسته ی ما/    آسایشی عجب یافت اندام خسته ی ما                  

                                          تحقیق و گردآوری: رضا بهرامی دشتکی ـ ۱۳۷۹  

پی نوشت ها ۱ـ اکثر منابع تاریخ تولد پژمان را جهارم آبان ماه ۱۲۷۹ هجری شمسی نوشته اند و ما هم به استناد این منابع همین تاریخ را ذکر کردیم. اما با توجه به اینکه پژمان تاریخ تولد خود را سوم شعبان ۱۳۱۸ هجری قمری ذکر کرده است منطبق با چهارم آذرماه ۱۲۷۹ می شود.   ۲ـ خاشاک، پژمان بختیاری، امیرکبیر، تهران، ۱۳۳۵٫ مقدمه. ملاعلی بنده، استاد دوران مکتب پژمان، پدرمرحوم میرزامحمدبهرامی دشتکی بود.که وی نیز ادیب، خوشنویس و از شاهنامه خوانان بختیاری بود.    ۳ـ پسر پژمان فریبرز قبل از انقلاب به خارج از کشور مهاجرت نمود اما دختر وی خانم فریبا پژمان در تهران سکونت دارد… پژمان یک برادر دیگر از مادر خود داشت بنام امان اله خان دشتکی تهرانی که در شهربانی تهران بود و قبل از انقلاب درگذشت.  ۴ـ مزارخواهر و برادر پژمان و اجداد وی در دشتک قرار دارد.

منبع: کتاب «زندگی و اشعار پژمان بختیاری» تالیف رضا بهرامی دشتکی، نشر سامان دانش، تهران، ۱۳۹۴٫

                                                 گزیده ای از اشعار پژمان بختیاری+ اشعار پژمان در وصف سرزمین بختیاری

حسرت عشق

در  کنج  دلم عشق کسی خانه ندارد       کس جای درین خانه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز  پس آرد         کس  تاب  نگهـداری  دیوانـه  ندارد

دربزم جهان جزدل حسرتکش ما نیست     آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشق است خدارا به که گویم    کآرایشی ازعشق کس این خانه ندارد

گفتم مـه من از چـه تو  دردام  نیفتی        گفتا چه کنم: دام  شما دانه  ندارد
در  انجمـن  عقل  فروشـان  ننهـم پای      دیـوانـه  سر  صحبـت  فـرزانه  ندارد

تا  چند  کنی  قصه  ز اسکندر  و  دارا        ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
از شاه وگدا هرکه در این میکده ره یافت     جز خون دل خویش به پیمانه ندارد

                                  مهر ایرانزمین۱

اگر ایران به جز ویـران سـرا نیست       من این ویران سـرا را دوست دارم
 اگر تـاریخ مـا افسـانه  رنگ است       من ایـن افسانه ها را دوست دارم

نوای نـای مـا  گـر جانگـداز  است        من این نای و نـوا را  دوست دارم
اگر آب و هـوایش دلنشیـن نیست       من  این آب و هـوا را دوست دارم

به شوق خـار صحراهـای خشکش      من این فرسوده پـا را دوست دارم
من این دلکش زمین راخواهم ازجان     من این روشن سما را دوست دارم

اگـر  بـر مـن  ز  ایـرانی  رود  زور        من  این  زور آزمـا را  دوست  دارم
اگـر  آلـوده  دامـانیـد،  اگـر  پاک         من،ای مردم، شما را دوست دارم

                                                                  پژمان بختیاری

۱ـ این قطعه شعر دراواخر ۱۳۲۰ که همه چیز ما مرهون و معروض بی احترامی
بیگانگان متجاوز و بیگانه پرستان داخلی شده بود، گفته و منتشر شد.

مولی علی

پیونـد  الفـت   بـا  علی        بستیم  از  جـان یا علی
ره نیست از مـا تا علی       ما  بـا علـی ، با  ما علی
مولا علی، مولا علی

سلطـان  شهـر  لا فتی         مسنـد  فـروز  هـل اتی
بحر  کرم ،  کـان  عطا          در ملک دین ، یکتـا  علی
مولا علی، مولا علی

شمشیر  حق  در دست او     خُمهای وحـدت مست او
هستی  طفیـل  هست او       دنیـا  علی ، عقبـا  علی
مولا علی، مولا علی

در  جمـلـه اقـوام  عرب        هم در حسب هم در نسب
من کنت مولاه  ای عجب        زیـبـد  کـه  را   الاّ  علی
مولا علی ، مولا علی

قول   حقیقـت   را  نـدا         هم  بر  نـدای  حـق  صدا
عشق است  او را با خدا       عشقی است مارا با علی
مولا علی، مولا علی

در  عـالـم بالاسـت  او           سرمـایـه  دنیـاسـت او
دنیـا  و  مـافیهاست  او         دنیــا  و  مـا فیهـا  علی
مولا علی، مولا علی

آنجا  که  حق  تنهـا  شود      چون  نور حق پیـدا  شود
حـلال   مشکلهـا   شـود       تنهـا  علی ،  تنهـا  علی
مولا علی ، مولا علی

                                              شوق گریه

دل زشوق گریه یی مستانه می سوزد مرا     عاقلان رحمی که این دیوانه می سوزد مرا
آتش   دوزخ   نسوزاند   دل   بـی درد   را      ساقی مجلس به یک پیمانه می سوزد مرا

عاقلان را مرگ مجنون بی تفاوت بود لیک        قصه گو، با نقل آن افسانه می سوزد مرا
شمع من سرگرم شوق سوختن باشدچنانک   دود  رنگ ار  شد پر  پروانه می سوزد مرا

خار خشکم شاخ بی برگم، نمی دانم ولی     خویش می سوزد مرا،بیگانه می سوزد مرا

اسیر

ماهم شکسته خاطر و دیوانه بوده ایم     ما هم اسیـر طره جانانـه بوده ایم
ما نیز چون نسیم سحر درحریم باغ         روزی ندیـم بلبل و پروانـه بوده ایم

ما هم به روزگار جوانی ز شور عشق       عبـرت فزای مردم فرزانـه بوده ایم
بر کام خشک ما به حقارت نظر مکن       ماهم رفیق ساغر و پیمانه بوده ایم

ای عاقلان به لذت دیوانگی قسم       ماهم شکسته خاطر و دیوانه بوده ایم

            زیبا فراوان دیده ام

زیبـا فـراوان دیـده ام، اما تـو چیـز دیگـری         صدها گلستان دیده ام،اما تو چیز دیگری
گلهای خندان دیده ام،خورشید تابان دیده ام    صد رهزن جان دیده ام، اما تو چیز دیگری

از بوی گل مطلوب تر، از مهوشان محبوب تر      این یک از آن یک خوبتر، اما تو چیز دیگری
بس شوخ جانی دیده ام،باغ جوانی دیده ام     زانها که دانی دیده ام، اما تو چیـز دیگری

برگلرخان دل بسته ام،وصل نکویان جسته ام    زنجیرها بگسسته ام، اما تو چیـز دیگری
در صحبت گل پیکران، در خیل شیرین دلبران      دیـدم ترا با دیگـران ، اما تو چیـز دیگـری

تنها نه از هر دلبری در شهر زیبایی سری       کز خویش هم زیباتری ،اما تو چیز دیگری..

زخم دل

اشک آمده ست و دامن مردم گرفته است     پیچیده  آه و  راه  تـرنم گرفته  است
منگر دهان خنده  زنم را  که  این  دهان      زخم دل است ونقش تبسم گرفته است

میخانه هست وباده کشان رانشاط نیست   ساغرتهی نشسته،دل خُم،گرفته است
نه دشمن است ایمن ازآسیب اونه دوست     گویی  زمانه طینت کژدم  گرفته است

دارم  هزار گونه شکایت  ز دست دوست       دردا  که  نالـه راه تکلم  گرفته  است
بیزارم   از  علاقـه  و  ابراز  عشق  تو          کو  رفته رفته رنگ ترحم  گرفته  است
گویی  سپـاه عشق تو  ملک دل مرا          چنگیز وش به قهر و تهاجم گرفته است

سفری که باز گشت ندارد۱

خاری  ز گـلستان جهان چیدم  و رفتم       در  دود دل سـوختـه  پیچیـدم و رفتم
نادیده و نشناختـه چـون اشک یتیمان         از دیده بـه نوک مـژه غـلتیدم و رفتم

نقـش هنر مدعیان خوانـدم  و  دیدم         و آیینه ی صاحب نظـران دیدم و رفتم
باعشق زبان باز سر عقـل و خـرد را        در مغلطـه و سفسطه پیچیـدم و رفتم

با کوشش بسیـار ازین دفـتر  مغلـوط        خواندم ورقی چند و نفهمیدم و رفتم
گفتم ز حکیمـان ره  این  راز  بپرسم        چون دیدمشان هیج نپرسیدم و رفتم

اکنون که مهیای سفرگشته ام ایدوست    آن به که نگویم که چها دیدم و رفتم
افسانه چه خوانم؟چویکی کرمک شبتاب    لختی به لجن زاردرخشیـدم  و رفتم

یارب تو مراخواندی وخود راندی ومن نیز     دامن ز جهـان  تو  فرا چیـدم و رفتم
گفتم چه بود راز ازل سرّ ابـد چیست       پاسخ نشنیـدم ز تو  رنجیـدم و رفتم

گفتی نخورد گندم و گـفتی نخورم می      من هم چو پدرحرف تونشنیدم و رفتم
بر مرگ من ای خلق بخندید که من نیز     در  ماتمتان دیـدم  و خندیدم  و رفتم

مذهب و میهـن

هر چه کنی  دیـده  به مقیـاس دار     مذهـب  و  ملیّـت  خـود پـاس دار
آنکه  کند  پایـه دیـن  تو  سست     دوست مخوانش که بداندیش توست

صـافـی  اخلاق  تـو  آئیـن  توست       آنچـه  تـرا پـاک کنـد  دیـن  توست
مذهب مـا، آیـت  روشنـدلی است     پیرو حـقباش که حق با علی است

لیـک  مپنـدار  کـه   دیـن  داشتن      در خـور   نـازست  و  سـر افراشتن
راه  تکبـر  ز   ره  دیـن  جـداست      مـردم   دینـدار    فـروتن  کجاست؟

دست هوای نفس

یارب  به  امید  خویش  مگـذار  مرا     در دست هوای نفس مسپار  مرا
دانی تو کـه من قائم بالذات نی ام     دستـی  به در آور  و  نگـه دار مرا

سروده ی زیبایی از استاد پژمان بختیاری شاعر بزرگ معاصر در وصف امام حسین با مفاهیم عمیق و نگاهی امیدبخش…

مکتب حسین (ع)

این ماه ، ماه ماتم سِبط پیمبر سـت؟        یا  ماه  سربلندی  فرزند حیدرسـت
شیر اوژنی که بر تن و فرق مبارکش        از زخم تیر جوشن و از تیغ مغفرست

آن کو  نهال دین  محمد ز خون او            سیراب گشت وسایه فکن گشت وبرورست
درظاهر ارشکسته شدآن شیردل منال      کز آن شکست بادۀ فتحش به ساغرست

سر لوح فتحنامۀ او شد ، شکست او        مرد حق ار شکسته شودهم، مظفر است
او کشته گشت و ملت اسلام زنده شد      وین کشته ازهزارجهان زنده برترست

شیرین، شهادتی که به اسلام داد جان       فرخنده، رفتنی که چنین هستی آورست
اوکشته نیست زندۀ اعصار و قرنهاست         کِش نام نیک تا به ابد زیب دفترست

از خون آن حسین، حسینی دگر بزاد        وین نقش جاودانه از آن روی و منظرست
مرگ از برای ماست نه درخورد او که ما     ترسان زمحشریم و،وی آنسوی محشرست

چندین زتشنه کامی مظلومی اش مگوی     کوشَهم وقادرست،نه مسکین ومضطرست۱
خواری و سرشکستگـی آرد قبول ظلم         او تا جهان بجاست عزیزست و سرورست

آن  آهنین جگر کـه ز تصویر  تیغ  او            تب لرزه  مر سپاه  عدو  را به پیکرست
مظلوم نیست،خانه برانداز ظالم است       لب تشنه نیست ساقی تسنیم وکوثرست۲

مظلوم  نی ، که رایت  پیروزمند  او           پیوسته بر بسیط  زمین سایه گسترست
آن کس که بی سپاه زند برسپاه خصم     دریـای لشکرست، نه محتـاج لشکرست

آن کو به پای خویشتن آید به قتلگاه         مرگ ستمگر  است، نه مرد ستمبرست
چون کودکان گمشده گریان مباش از آنک     او شاهمرد و قصۀ او مرد پرور است

بر ابن سعد و ابن زیادست و بر یزید          ارگریه جایزست وگر نوحه درخورست
کان جمع تیره بخت پلید جهول را               دنیا نماند و کیفر عقبی  مقررست

اوکشته شدکه دین نبی جاودان شود      جان جهان فداش که بی مثل گوهرست
زاری مکن به ماتم سلطان دین از آنک        در سوک مرد شیوۀ مردانه خوشترست

رو کسب فخر وفیض کن ازمکتب حسین    کان مکتبت به دولت جاوید رهبرست
در راه حفظ میهن و  آئین و دین و داد        باش آنچنان که زادۀ زهرای اطهرست

آئین سربلندی و هنجار نام و ننگ           در مکتب حسین  نه در جای دیگرست
تسخیر کاخ عزّت و طی طریق حق         صعب است و پرمخاطره، اما میسرست

دیندار باش وعدل گزین باش ومرد باش        کاین مکتب گزیدۀ سبط پیمبرست
در راه دوست تکیه به شمشیر تیز کن     کاری که کرد شاه شهیدان تو نیز کن

۱ـ شهم: دلیر، بزرگ و سرور .    ۲ـ تسنیم: چشمه ای در بهشت

سروده ی دیگری از پژمان بختیاری در رثای امام حسین(ع)

اندرز حسین بن علی (ع)

چند باید چند ازین دشمن پرستان بار بردن
ناله را برلب شکستن بر جگر دندان فشردن

در بـر ارباب معنی زندگانی چیسـت دانی؟
یا به عزت زیستن یا با شرافت جان سپردن

جای عالی همتان یا صدر، یا قبر است آری۱
یا فرا رفتن به گردون یا در افتادن به گردن

یا به آب زر نوشتن نام خود بر لـوح  هستی
یا که نام خویش را از دفتر گیتی ستردن

بر سپهر مجد و عزت می توان رفت ار توانی
رنج را آسان گرفتن، مرگ را بازی شمردن

شعله آساسرکشی کن برق وش آتش فروزی
چند باید چند باید همچو خاکستر فسردن

هر شکستی مطلع فتحی است نزد رادمردان
در قمار عشق گاهی باختن خوشتر که بردن

سرور آزادگان شاه شهیدان مر شما را
گفته اندرزی که باید چون گهردرگوش کردن

«بر نتابد  همت  آزاده  بار  بندگـی را»
گر شود آزاد ماندن ور نشد آزاد مردن»

راه ما و راه استقلال ایران چیست دانی
دست مأیوسان گرفتن، نای ناپاکان فشردن

چپ روان بی خبر را سوی راه راست خواندن
کج  روان با خبر را سوی دار راست بردن

با دغل بازان دغا با پاکبازان  پاکدستی
با بدان بد زیستن، با نیک مردان نیک مردن

حلم با قدرت، کرم با فقر، ثروت باتواضع
دولتی جاوید باشد گر توانی گرد کردن

ور اسیر آب و نان شد همت کوتاه دستت
سرنوشتی طرفه داری؛ بار بردن خار خوردن      ۱۳۳۰

پی نوشت از پژمان:
۱ـ و نحن اناس لا توسط بیننا     لنا الصدردون العالمین اوالقبر.

                               چند غزل دیگر از پژمان بختیاری  

                              گذشت عمر

یک نفس درناله ویک لحظه درزاری گذشت       خوشترین ایام عمر من به غمخواری گذشت
تا نهال هستی ام ازخاک گیتی سرکشید      همچو نرگس عمر کوتاهم به بیماری گذشت

خـار جـور دوستان  آزرده جـان من ولی            چون گل ایـام حیاتم در کم آزاری گذشت
تا نشـد تاریک چشم عمرم از باد اجل         شمع سان شبهای تار من به بیداری گذشت

دست گردون تا نمردم بندم از پا بر نداشت       چون چراغ برق عمرم در گرفتاری گذشت
آسمانش بر فلک خواهد رساند از اعتبار       هرکه دورانش چوشاهین درستمکاری گذشت

روزگار رفتـه را پیش نظـر دارم مـدام            لیک درچشم تو آسان است وپنداری گذشت

                                 چیزی به نام زندگی

 سـالها چـیزی به نام زندگـانی داشتم          خواب مغشوشی در آغوش جوانی داشتم
 آرزویی،حسرتی،خوابی،خیالی، قصه ای       یک چنین چـیزی به نام زندگـانی داشتم

خنده یی ازجهل ومستی داشتم برلب از آنک       غفلتی از غـم به نام شادمانی داشتم
در فراخای جهان از تنگ چشمی های خلق       خاطـری آسـوده از بی آشیانـی داشـتم

 زیستم با تنگدستی های طاقت سوز  لیک        آنچه  را  آزادگـان دارند و دانی داشتم
شکوه ازبی همزبانی کم کن ای عارف که من      در کنار او  فـغان از بی زبانی  داشتم

                                              ۱۳۳۹   پژمان بختیاری

                                                 اشعار پژمان در وصف سرزمین بختیاری

 شعر شورانگیز، حماسی و جاودانه پژمان بختیاری در توصیف سرزمین بختیاری و زادگاه خود (که در سال ۱۳۲۱ در دشتک سروده است)

                                    بختیـاری

 بـه پیـرامُــن کـوهسـاری  بلـنـد          دیـاری ست پـر مـایـه و ارجمنـد
 ده و  بیشـه و دشـت و  آب روان       زمینـی چو  خورشیـد روشنروان

 گرانبـار  کـوهــی  بلـنـد اختـری       سپهـر  افسـری ایـزدی  گوهـری
 همانا کـه آن مـرز مینـو سرشت       بود  لختی از خاک خـرّم بهشت

گریبـانش از گوهـر آکنـده  است       عبیرش به دامـان پراکنده  است
 درآن سرزمین کرده جای نشست     نـژادی  جوانمـرد و  ایران پرست

 دلیــر و گران سنگ و پـولاد خـای      سرافراز  و  با نـام و جنگ آزمای
 سـواران شـیــر افـکـن  پـیـلـتـن         پدر بر پـدر گُـرد و شمشیـر زن

 گـروهی چو  خـورشیـد  روشنگرا        تبــاری ز خورشیــد روشن تـرا
 مر  آن مـرز  را بختیاریسـت  نام     که بادش جهان رام وگردون به کام

 گر ایران زمین  بختیـاری نداشت       بر آنم  که از بخـت یاری نداشت
همه مردمش گُرد و شیر اوژننـد      تو  گـوئی مگر  کـوهی  از آهننـد
                                  *   *   *
  شبانگه ز گُردان گـردون شکـوه       فرا  گـرد  آتش  به دامـان کـوه
  شـود انجمــن هــای  پـرداختـه       بـه  آئیـن  یـزدانـیــان  ساختـه

  سرایـد یکی  مـرد  پاکیزه  مغز       به شعر اندرون داستان های نغز
 سخـن از  نیـاکان  فـراز   آورد          همـان   فـرّ   دیرینـه   باز  آورد

  سراینده چـون بر خروشد همی       دل شیـر مردان بجوشد همی
  زبانش پـر از واژه  پهلـوی ست        زمینش پر از فر کیخسروی ست

  بزرگانش  از دوده ای  پهلــوان        هشیوار و  دانـا  و روشن روان
  من اینک از آن ایـزدی  گوهـرم       که بر چرخ  گردنـده ساید سرم

   نبینی بـه فـــرخ  نیـاگان مـن        به جز گُـرد  تیـر افکن و تیغ زن
   مرا دوده از برترین گوهر است      نژادم ز خورشید روشن تر است
                                  *   *   *
 تو  ای خـاک  پاکیـزه   آباد  زی        ز  فـرمــان  بیـگـانـه  آزاد  زی
  توئـی مهــد فرمانـدهـان بزرگ        چراگاهت آبشخور میش و گرگ

  نبردی تو  فرمـان  یونـان و  تور        نمانـدی ز  اورنــد دیریـنـه  دور
  بسی دیدی از آسمان روبهی     نشدبیشه ات از نره شیران تهی
                                *   *   *
 اگر سـوی آتشفشان خوانی ام         و گـر بـر دم  تیغ  بنشانی ام
                      ز جـان  و جهـان دوست تر دارمت
                      چه سان دامن از دست بگذارمت۱

                                                   دشتک پشتکوه ۱۳۲۱

                    آخرین شیر بختیاری

در فرو دست زردکـوه  آن روز       بیشه یی بود و آبشـاری بود
آن طرف تر  به زیر زانوی کوه        بود  غـاری  و ژرف غـاری بود

وندر آن  غـار ژرف، سالی چند      جایگـه داشت پیلتـن شیری
 شد تهیگـاه او به دست  قضا      ناگـه  آمـاج سهمگیـن  تیری

 او به سر پنچگی در آن بیشـه      والی کـوه  و شـاه وادی بود
 دست آهن فشار او همه عمر      فارغ از ضعف و نامـرادی بود

 جفت او  پیش ازو  به تیر اجل       شد ز دنیا و او به دنیـا ماند
 تا به  تنهائی  از  جهـان  برود       در جهـان بـزرگ  تنهـا  ماند

 چشم آتش فشان او  آن شب      گوش می کرد بر ترانه مرگ
 روزگـار   گذشتـه  در  نظـرش       بود  رقصان  در آستانه مرگ

با  زمـان هـای ناپـدیـد  شده      قصـه می گفت، بـی زبـانی او
 در  غبـار  گذشتـه می لغـزید     نقش  کـم رنـگ  زندگـانی  او

 نالـه ی شوم  بـاد  بهمـن  ماه      لرزه بـر  پیکـر  شـب افکندی
 بر تن  زخمناک شیر  از خشم      شعلـه ها  آتش تـب افکندی

 ساعتی روی دست خسته نهاد     سر سنگیـن پـر غـرورش را
 لحظه یی با لب زبـان  بوسید      زخم سوزان و خـون شورش را

گفت بر خیز و  ایستـاده بمیر      که جز این درخور دلیران نیست
 مرگ در بستر ار سـزا باشد     روبهان راست،بهرشیران نیست

 جنبشی کرد و با تلاش و غرور      تکیه بر دست و پای لرزان داد
 مرگ را آستین گرفت و کشید     جان بدو داد و سخت ارزان داد

 ماند گردن فـراز  و  دندان را       روی دندان خون گرفته فشرد
 غرشی کرد ودر سیاهی شب    آخـریـن  شیـر بختیـاری  مرد

 ای  گـرفتـار زندگانی  و مرگ       پند از آن شیر تیر خورده بگیر
                    گر میسر شود چو شیـر بِِـِزی
                    ور میسر نشد چو شیـر بمیـر

( کتاب زندگی و اشعار پژمان بختیاری تالیف رضا بهرامی دشتکی در سال ۱۳۹۴ منتشر گردید. در این کتاب علاوه بر زندگینامه کامل شاعر، اشعار وی نیز آمده است همچنین برخی اشعار که قبلا در دیوان نیامده بود)

لینک کوتاه : https://bakhtiarikhabar.ir/?p=766

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0